Quantcast
Channel: معلم ابتدایی

شعر (باران)

$
0
0
«خوشا آنان که الله یارشان بی                                به حمد و قل هو الله کارشان بی» 

معنی: خوش به حال کسانی که خداوند یارشان بود و کار آن ها ذکر خداوند و مناجات با او بود.
واژه: خوشا: خوش به حالشان باشد.            بی: باشد
تعداد جمله: 3 جمله (2 فعل مخفف شده و 1 صوت) خوشا (خوش به حال آنها باشد) آنان که الله یارشان بود،به حمد و قل هو الله کارشان بود.
آرایه: تلمیح به سوره ی حمد و قل هو الله . . . 
ترکیب اضافی: کارشان
نهاد: الله، کارشان
 

« خوشا آنان که دایم در نمازند                            بهشت جاودان بازارشان بی »
معنی: خوش به حال کسانی که همیشه در حال نماز هستند، کسانی که بهشت جاودان بازار آنهاست.
تعداد جمله: 3 جمله (2 فعل مخفف شده و یک صوت) خوشا (خوش به حال آنها باشد) آنان که دائم در نماز هستند و بهشت جاودان بازارشان بود.
نهاد: آنان، بهشت
ترکیب وصفی: بهشت جاودان                          ترکیب اضافی: بازارشان

شاعر: بابا طاهر                          قالب: دوبیتی
 

         « خداوندا به فریاد دلم رس                             کس بی کس تویی من مانده بی کس »
معنی: پروردگارا به فریاد دل من برس، زیرا تو یار کسانی هستی که یاوری ندارند و من تنها مانده ام.
تعداد جمله: 4 جمله (1 منادا، 2 فعل و 1 فعل مخفف شده) خداوندا (منادا) به فریاد دلم برس. کس بی کس تو هستی، من بی کس مانده ام
ترکیب وصفی: کس بی کس 
نهاد: تو (مصراع اول) . تو/ من (مصراع دوم)
 

« همه گویند طاهر کس نداره                           خدا یار منه چه حاجت کس »
معنی: همه می گویند: طاهر(شاعر) تنهاست و یاری ندارد و من هم می گویم: خدا یار من است و من به کسی نیاز ندارم.
تعداد جمله: 4 جمله (2 فعل، 1 فعل مخفف و 1 فعل حذف شده) همه گویند طاهر کس نداره، خدا یار من (است) چه حاجت کس (است)
نهاد: همه/ طاهر (مصراع اول) . خدا (مصراع دوم) 
مفعول: کس/ چه حاجت
شاعر: بابا طاهر                   قالب: 

        « ای نام تو روییده به گلدان لبم                     در مرحمت تو غوطه ور روز و شبم »

معنی: ای خدایی که نام تو همیشه بر لبان من است و من در دریای لطف و مهربانی تو همیشه شناور هستم.
واژه: مرحمت: لطف و مهربانی                      غوطه ور: شناور            
تعداد جمله: 3 جمله (1 منادای محذوف، 1 فعل و 11 فعل مخفف) ای (خدایی که) نام تو به گلدان لبم روییده است، در مرحمت تو روز و ب غوطه ور هستم
آرایه: 2 تشبیه 1. تشبیه لب به گلدان                 2. تشبیه لطف و مهربانی خداوند به دریا            تضاد: روز و شب
ترکیب اضافی: گلدان لب/ لبم/ شبم
فعل ماضی: روییده (روییده است)                         نهاد: نام تو
  

« در خاک طلب، بذر دعا کاشته ام                          باران اجابت تو را می طلبم »

معنی: دعا را مانند دانه ای در خاک طلب تو کاشته ام و به امید بارش باران اجابت تو هستم.
واژه: طلب: خواستن، خواهش            اجابت: جواب دادن، پاسخ دادن
تعداد جمله: 2 جمله (2 فعل) در خاک طلب بذر دعا کاشته ام و باران اجابت تو را می طلبم.
آرایه: 3 تشبیه: تشبیه طلب به خاک، دعا به بذر و اجابت به باران        تناسب: بین کلمه های خاک، بذر و باران            
مفعول: بذر دعا، باران اجابت تو
نهاد: در هر دو مصراع "من "محذوف است.
ترکیب اضافی: خاک طلب/ بذر دعا/ باران اجابت/ اجابت تو/ نام تو           
شاعر: سید حسن حسینی              قالب شعر: رباعی
 
« اگر آن سبز قامت رو نماید                 در باغ خدا را می گشاید »
معنی: اگر آن کسی که قامت سبزی دارد (امام زمان عج . . .) به سوی ما بیاید، در باغ خداوند (بهشت) را به روی ما باز می کند.
واژه: قامت: قد و بالا                      رو نماید: چهره نشان دهد.
فعل ها: نماید (مضارع). می گشاید (مضارع)
نهاد: سبز قامت
مفعول: رو (مصراع اول)        در (مصراع دوم)             
تعداد جمله: 2 جمله (2 فعل) اگر آن سبز قامت رو نماید، در باغ خدا را می گشاید.

آرایه: تلمیح به ظهور امام زمان (عج الله)
ترکیب اضافی: در باغ/ باغ خدا                

 

« تنم را فرش کردم تا بتازد                        دلم را نذر کردم تا بیاید »

معنی: تن خودم را مانند فرشی پهن کردم تا تاخت و تاز کند و حتی دلم را نذرش کردم تا بیاید.
واژه: نذر: شرط و پیمان، آنچه شخص بر خود واجب گرداند که در راه خدا بدهد یا به جا بیاورد.
تعداد جمله: 4 جمله (4 فعل) تنم را فرش کردم تا بتازد، دلم را نذر کردم تا بیاید.
آرایه: فرش کردن تن و نذر کردن دل کنایه از آماده و مهیا شدن است.                   تشبیه: تن به فرش
ترکیب اضافی: تنم/ دلم
فعل: کردم (ماضی). بتازد (مضارع). کردم (ماضی). بیاید (مضارع)
مفعول: تنم (مصراع اول)            دلم (مصراع دوم)
شاعر: مصطفی علی پور                      قالب شعر: دو بیتی
 بیشتر بدانیم . . .

راه تشخیص رباعی و دوبیتی: رباعی یعنی شعری که از چهار مصراع درست شده باشد و دوبیتی یعنی شعری که از دو  بیت تشکیل شده است وهر دو نوع شعر از لحاظ قافیه و نحوه ی قرار گرفتن آن یکسان هست و از لحاظ ظاهر هیچ فرقی ندارند و تنها فرقی که وجود دارد یکی وزن هست که  رباعی وزن خاصی دارد یعنی بر وزن ( لا حول ولا قوه الا بالله ) و از نظر وزن عروضی ( مفعولُ مفاعلن مفاعیلن فع) یا با ختلاف جزئی در وزن . 

اسم صوت: اسم صوت اسم مرکبی است که از صداهای طبیعی گرفته شده است . و بیان کننده صدای خاص انسان یا حیوان و یا به هم خوردن اشیا و . . . است .

مانند : قاه قاه ، قار قار ، کیش کیش ،

هم خانواده

$
0
0
در عربی به کلماتی هم خانواده می گویند که از یک ریشه گرفته شده باشند و حرف های اصلی آنها پشت سرهم بیایند.

مانند : رابط - مربوط - ارتباط - ربط

عجله - عجول - عاجل و تعجیل

تدریس - دروس - مدرس - درس

عامل - معمول - عمال - عمل

تعلیم - عالم - معلم - معلوم

نظر - ناظر- منظور- منتظر- انتظار- منظره - نظارت

نکته : کلمات هم خانواده درعربی از نظر معنی به هم نزدیک هستند و دربیشتر مواقع  سه حرف مشترک دارند .

کلمات هم خانواده در فارسی : ملاک هم خانواده بودن در فارسی بن ماضی و مضارع است .

کلمه هایی که بن ماضی و مضارع یکسانی داشته  باشند با هم هم خانواده هستند .

مانند : دانش - دانا - دانشمند - دانا و نکته دان

نکته : بعضی از هم خانواده ها درزبان فارسی بن فعلی ندارند .

مانند : گل زار - گلستان - گل خو - گلدان - گلنوش - و گل رخ

هنرور - هنرمند - هنر دوست - هنری و باهنر

بن فعل : به جزو ثابت و اصلی فعل که مفهوم انجام کار یا روی دادن حالتی را بیان کند بن فعل گویند .هرفعل دارای دوریشه یا بن است که عبارتند از :

بن ماضی : برای پیدا کردن بن ماضی باید تصور کنیم که آن فعل دیروز انجام شده است .سپس شناسه را از آخر آن فعل حذف می کنیم و به باقی مانده ی  کلمه بن ماضی می گویند :

می روی __________ من دیروز رفتم .( م را حذف می کنیم .____ رفت (  بن ماضی )

می زنی_______ من دیروز علی را زدم ( م را حذف می کینم )  _____ زد ( بن ماضی )

بن مضارع : برای پیدا کردن بن مضارع آن فعل را به صورت امری یا دستوری بیان می کینم سپس حرف ( ب ) را از ابتدا بر می داریم . به آن چه باقی می ماند بن مضارع می گویند.

می خوانند _____ بخوان ( ب را حذف می کینم ) خوان ( بن مضارع )

می گویند ________ بگو ( ب را حذف می کینم )  گو ( بن مضارع )

هرچند برای کسی که به دو زبان چیره نیست  کار دشواری است ولی راه های ساده ای هم وجود دارد که دانستن آنها جالب است.

واژه های فراوانی از زبان عربی وارد زبان فارسی شده است که صد هزار از این واژه ها در فارسی کاربرد دارند . اگر

بخواهیم تعداد واژه های دخیل ( لغاتی که از زبان بیگانه وارد زبان فارسی شده اند ) را در زبان فارسی بنویسیم آمار تقریبی این است : عربی 40 درصد ( تا 60 درصد هم گفته اند ) ، واژه های فرانسوی ، انگلیسی ، ترکی و... 10 درصد ، فارسی 50 درصد .

راه های زیادی برای شناخت کلمات عربی وجود دارد که به مهم ترین آن ها اشاره می کنیم :

بسیاری از اسامی عربی جمع مکسّر دارند . مثل علم ( علوم ) ، سِر ( اسرار ) ، محفل ( محافل ) ، کتاب ( کُتُب ) ، جِرم ( اجرام ) ، حاشیه (  حواشی ) و ...

از میان 32 حرف الفبای فارسی برخی حروف تنها ویژه واژه های عربی است .

حرف (ث) : هر واژه ای که دارای  ث  است بی گمان عربی است و ریشه ی فارسی ندارد . جز (کیومرث: مرد دانا یا گاو مرد) ، ( تـَهمورث : دارنده ی سگ نر قوی ) و واژگان لاتین مانند بلوتوث یا نام هایی مانند ادوارد ثورندایک و ... که کاملا آشکار است نام های لاتین هستند نه عربی یا فارسی.

حرف (ح) : هر واژه ای که دارای حرف  ح  است بی گمان عربی است و ریشه ی فارسی ندارد. غیر از کلمه ی حوله که درست آن هوله است وبه گمان نزدیک به یقین ریشه ی ترکی دارد و به معنی ( پُرزدار ) است .  عرب به هوله (حوله) می گوید : مِنشَفة در سعودی / خاولی یا خاولیة و بَشکیر در عراق / بِشکیر  یا فوطة در سوریه .واژه حول و حوش هم به گمان بسیار فارسی و درست آن هول و هوش است . کردهای فهلوی یا فَیلی هنوز به خانه می گویند هاوش که با house  در انگلیسی همانندی دارد.

حرف (ذ) : هرچند در فارسی کهن تلفظ این حرف مانند تلفظ عربی آن وجود داشته اما امروزه دیگر هیچ ایرانی ای ذال را ذال تلفظ نمی کند بلکه  زاء تلفظ می نماید .بیش از 95% واژه های دارای ذال ریشه ی عربی دارند مگر واژه هایی مانند گذر ، گذراندن ، گذشتن ، پذیرش ، پذیرفتن ، آذین، گنبذ (امروزه گنبد خوانده می شود.)ذانستن ( که امروزه دانستن تلفظ می شود. اما کردها ، لَکها و برخی دیگر از اقوام ایرانی  ذانستن را زانستن تلفظ می کنند. مانند تالشی ها که به (می دانم) می گویند ( زُنُـمzonom) و کردها می گویند ( اَزانِـم  یا  زانِـم یا مَزانِم یا دَزانِم )

حرف(ص) : هر کلمه ای که  صاد دارد بی شک عربی است مگر عدد شصت و عدد صد که عمداً غلط نوشته شده اند تا با انگشت شست و سد روی رودخانه اشتباه نشوند.

صندلی نیز بی جهت با صاد نوشته شده و البته عربی شده ی چَندَل است. عرب به صندلی می گوید کُرسی ، مَقعَد و در گویش محلی عراق و سوریه اِسکَملی .

صابون هم در اصل واژه ای فارسی است و درست آن سابون است و این واژه از فارسی به بیشتر زبانهای جهان رفته مثلاً soap در انگلیسی همان سابون است . ما سابون را به صورت معرَّب صابون با صاد می نویسیم.اصفهان نیز معرّب یعنی عربی شده ی اَسپَدانـه یا سپاهان است.

حروف ( ض/ظ /ع ) :  بدون استثنا تنها ویژه واژه های دارای ریشه ی عربی است و در فارسی چنین مخارجی از حروف وجود ندارد .  به ویژه ضاد تا جایی که عرب ها به الناطقین بالضاد معروفند زیرا  این مخرج ویژه عرب است نه دیگر مردمان نژاد سامی.

حرف (ط) : جنجالی ترین حرف در املای کلمات است . مخرج طاء تنها ویژه واژه های عربی است و در فارسی ط نداریم و واژه هایی که با  ط  نوشته می شوند یا عربی اند و یا اگر عربی نیستند غلط املایی هستند . مانند طهران ،طالش، اصطهبان ، طوس که خوشبختانه امروزه دیگر کسی تهران ،تالش ، استهبان و توس را دیگر نادرست نمی نویسد. اما بلیت واژه ای فرانسوی است . تایر tire واژه ای انگلیسی است . اتاق مغولی است . تپش فارسی است و دلیلی ندارد که آن ها را نادرست بنویسیم و امروزه دیگر این واژه ها را درست می نویسند مگر کسانی که با ریشه واژه ها آشنا نیستند.

حرف ( ق ) :  نیز در مرتبه دوم حروف جنجالی است . در فارسی قاف نداریم  غ  داریم . قاف ویژه واژه های عربی در 90 درصد موارد است واژه های  عربی دارای ریشه ی  اغلب سه حرفی و دارای وزن و هم خانواده اند مانند: قاسم ، تقسیم ، مقسِّم ، انقسام ، قَسَم ، قسمت ، اقسام ، مقسوم ، قسّام ، منقسم و تشخیص واژه ی عربی الاصل دارای قاف کار ساده ای است . اما دیگر کلمات قاف دار یا ترکی اند و یا مغولی . مانند قره قروت: کشک سیاه / قره قویونلو : صاحبان گوسفند سیاه/ قره گوزلو: دارنده ی چشم سیاه / قزل آلا : ماهی طلایی.

کلماتی مانند آقا ،قلدر ، قرمساق  نیز مغولی اند.  کلمه قوری نیز روسی است اصلاً قوری ،کتری ، سماور ، استکان همه واژه های روسی اند و اینها زمان قاجاریه و در دوره صدارت اعظمی امیر کبیر وارد ایران شدند . کلماتی مانند قند و قهرمان و قباد معرب  کند کهرمان و کَواذ هستند همان گونه که کرماشان یا کرمانشاه را عرب قرماسان یا قَرمسین تلفظ می کرده اما امروزه ما ایرانیان کرمانشاه یا کرماشان را قرماسان یا قرمسین تلفظ نمی کنیم  اما کواذ را قباد می گوییم و این تأثیر زبان عربی بر فارسی است.

حروف چهارگانه ( گ / چ/ پ / ژ )  : نیز در عربی فصیح یعنی نوشتاری وجود ندارد. و هر کلمه ای که دارای یکی از این چهار حرف است حتماً عربی نیست و به احتمال بسیار ریشه ی فارسی دارد . مانند منیژه ، مژگان ، ژاله ،پروین ، پرنده ، گیو، گودرز ،منوچهر ، پریچهر  و ... البته اغلب چنین است و موارد اندکی نیز امکان دارد از دیگر زبانها باشد مانند پینگ پونگ که چینی است . یا چاخان و خپل که مغولی اند . اشتباه نکنید چاخان ترکی نیست . مغولی است زیرا در ترکی به دروغ  می گویند  یالان .یا پارتی partyکلمه ای انگلیسی است و  آپارتمان واژه ای فرانسوی است.

شاید بپرسید پس سایر حروف مانند  الف ب ت ج د ر ز س ش ف ک ل م ن و ه ی  چگونه هستند ؟ پاسخ شما این است که اینها حروف مشترک در سراسر زبانهای جهان است . هرچند برخی اقوام بعضی حروف را ندارند و به گونه دیگر ادا می کنند . مانند حرف  ر  که در فرانسه  غ گفته می شود  و یا همین  ر  در چین  ل   خوانده می شود .

 

حکایت «افلاطون و مرد جاهل»

$
0
0
گویند: می گویند             جاهل: نادان             میانه ی سخن: در بین صحبت هایش            سخن تو می گفت: درباره ی تو سخن می گفت.
افلاطون، بزرگ مرد است که هرگز چون او نبوده است و نباشد. 
افلاطون، مرد بزرگی می باشد که هرگز کسی مانند او در جهان دیده نشده و دیده نخواهد شد. 
سر فرو برد و بگریست و سخت دلتنگ شد.
سرش را از ناراحتی پایین برد و گریه کرد و بسیار ناراحت شد.
ای حکیم! از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟
ای دانشمند! از طرف من چه زحمتی به تو رسید که چنین ناراحت شدی؟
نکته: در اینجا «را» حرف اضافه است و «این چنین» قید.
جاهلی مرا بستاید.
نادانی مرا ستایش کند.
«مرد جاهل»ترکیب وصفی           
«فلان مرد،شکر و سپاس، سر» نقش مفعولی دارند.
کلمات «روزی، سخت» نقش قیدی دارند.

شعر «به گیتی، به از راستی، پیشه نیست»

$
0
0
قالب شعر: مثنوی
«به گیتی، به از راستی، پیشه نیست    ز کژی بتر، هیچ اندیشه نیست» 2 جمله

معنی: در جهان اندیشه و فکری مهم تر از راستی وجود ندارد و هیچ فکر و اندیشه ای بدتر از ناراستی نیست.
قافیه: پیشه و اندیشه
ز: مخفف از       گیتی: جهان         پیشه: حرفه، شغل، کار       کژی: خلاف، ناراستی               بتر: بدتر
نهاد: پیشه، اندیشه
آرایه: تضاد (راستی و کژی)

«سخن گفتن کژ ز بیچارگی است                    به بیچارگان بر، بباید گریست» 2 جمله

معنی: دروغ گفتن و کج حرف زدن از بدبختی انسان است و به حال انسان های بدبخت و بیچاره باید گریه کرد.
قافیه: است و گریست
کژ: کج، دروغ         سخن گفتن کژ: سخن خطا و اشتباه
ترکیب وصفی و نهاد: سخن گفتن کژ             
به بیچارگان بر: دو حرف اضافه برای یک متمم است.
بباید گریست: از آن نوع فعل هایی است که نهاد آن هرکس می تواند باشد.

«هر آن کو که گردد به گرد دروغ                     ستم کاره خوانیمش و بی فروغ» 2 جمله

معنی: هر کسی که به دنبال سخن دروغ است را باید ستمکار و تاریک خواند.
قافیه: دروغ و بی فروغ
کو: که او              فروغ: روشنایی                 بی فروغ: بی نور                    
نهاد: هر آن کو (مصراع اول)، ما (مصراع دوم)                 ترکیب اضافی: گرد دروغ                     مفعول: «ش» در خوانیمش
آرایه: تناسب (دروغ،ستمکاره،بی فروغ)           کنایه (به گرد دروغ کنایه از دروغ گفتن)

«همه راستی کن که از راستی                      نیاید به کار اندرون، کاستی» 2 جمله

معنی: فقط به دنبال راستگویی باش زیرا کسی که راستگو است هیچگاه در کارها کم نمی گذارد و کارش درست است.
قافیه: راستی و کاستی
اندرون: داخل             به کار اندرون: در کار              کاستی: کمی    
مفعول: راستی             نهاد: تو، کاستی                   قید: همه (همیشه)                   
آرایه: تضاد (راستی و کاستی)

«هر آن کس که با تو نگوید درست                    چنان دان که او دشمن جان توست» 3 جمله

معنی: هرکسی با تو حرف راست نگوید بدان که دوست تو نیست و دشمن جان تو است.
قافیه: درست و توست
قید: چنان              ترکیب اضافی: دشمن جان                نهاد: هر آن کس، تو (جمله دوم)، او (جمله سوم)
مفعول: درست، که او دشمن جان توست (برای دان)
فعل: نگوید (مضارع)، دان، است (مضارع)

«گشاده است بر ما در راستی              چه کوبیم خیره، سر کاستی؟» 2 جمله

معنی: در راستگویی همیشه بر ما باز است، پس چرا بیهوده به دنبال دروغگویی و بدی باشیم.
قافیه: راستی و کاستی
خیره: بیهوده،گستاخ، بی پروا                گشاده: باز
نهاد: در راستی             مفعول: در کاستی               حرف اضافه: بر                    متمم: ما                       
آرایه: کنایه (در راستی را خیره کوبیدن کنایه از دروغ گفتن)  

«مکن دوستی با دروغ آزمای              همان نیز با مرد ناپاک رای (دوستی مکن)» 2 جمله

معنی: با انسان دروغگو دوستی نکن، همچنین با انسانی که اندیشه و فکر و باطل کثیفی دارد.
قافیه: دروغ آزمای و ناپاک رای
دروغ آزمای: دروغگو           ناپاک رای: کسی که اندیشه ی بد در سر دارد.
نهاد: تو           ترکیب وصفی: مرد ناپاک رای           مفعول: دوستی             واژه های غیر ساده: ناپاک رای، دروغ آزمای، دوستی

 

دریا قلی

$
0
0
دریا قلی! رکاب بزن یا علی بگو                             چشم انتظار همت تو دین و میهن است (4 جمله)
معنی: ای دریا قلی! تندتر رکاب بزن و از امام (ع) مدد بخواه زیرا که حتی دین و میهن چشم انتظار همت و تلاش تو هستند.
آرایه: جان بخشی و کنایه (چشم انتظار بودن است)
فردا اگر درنگ کنی، کوچه های شهر          میدان جنگ تن به تن و تانک با تن است (2 جمله)
معنی: اگر صبر کنی،فردا تمام کوچه های شهر تبدیل به میدان جنگ تن به تن و تانک با تن می شود.
آرایه: تناسب (میدان، جنگ، تانک و تن به تن)
ترکیب وصفی: جنگ تن به تن                 ترکیب اضافی: کوچه های شهر/ میدان جنگ

از راه اگر بمانی و روشن شود هوا            تکلیف شهر خاطره های تو روشن است (3 جمله)

معنی:
 اگر در راه بمانی و به مقصد نرسی و هوا روشن شود تکلیف شهر خاطره های تو روشن است.
آرایه: کنایه (تکلیف روشن شدن کنایه از مشخص شدن است)
ترکیب اضافی: تکلیف شهر/ شهر خاطره ها/ خاطره های تو                  مسند: روشن در هر دو مصراع
دریا قلی به وسعت دریاست نام تو                           تاریخ در تلفظ نام تو الکن است (3 جمله)
معنی: ای دریا قلی نام تو به بزرگی دریاست و حتی تاریخ هم در تلفظ نام تو لکنت دارد.
آرایه: تشبیه (نام دریا قلی به دریا) و تشخیص (شاعر تاریخ را جانداری فرض کرده است که در بیان و تلفظ نام دریاقلی گنگ است.)

( ای وطن))

$
0
0
ما که اطفال این دبستانیم                  همه از خاک پاک ایرانیم  2 جمله (دو فعل مخفف)

معنی: ما که کودکان این دبستان هستیم، همگی فرزندان خاک پاک کشور ایرانیم.
اطفال: جمع مکسر طفل، بچه ها، کودکان

 همه با هم برادر وطنیم                     مهربان همچو جسم با جانیم   2 جمله (دو فعل مخفف)

معنی: همگی مثل برادران هم وطن هستیم و همانطور که جسم و جان با هم مهربان هستند، ما هم با هم مهربان هستیم.
جسم: بدن، پیکر
جان: روح و روان
آرایه: تشبیه مهربانی برادران هم وطن به مهربانی جسم و جان و تضاد بین کلمه های جسم و جان

اشرف و انجب تمام ملل (هستیم)   یادگار قدیم دورانیم 2 جمله (یک فعل مخفف و یک فعل حذف شده)

معنی: ما شریف ترین و نجیب ترین ملت در میان ملت ها هستیم و یادگاری از دوران قدیم هستیم.
اشرف: شریف تر
انجب: نجیب تر

وطن ما به جای مادر ماست   مادر خویش را نگهبانیم  2 جمله (یک فعل و یک فعل مخفف)

معنی: وطن مثل مادر ماست، ما نیز از مادر خود (وطن) نگهبانی و محافظت می کنیم. 
آرایه: تشبیه وطن به مادر

شکر داریم کز طفولیت                  درس حب الوطن همی خوانیم 2 جمله (2 فعل)

معنی: خدا را شکر می کنیم که از دوران بچگی درس عشق و دوستی وطن را می خوانیم.
طفولیت: بچگی
حب الوطن: دوست داشتن وطن
آرایه: تلمیح به حدیث پیامبر(ص): حب الوطن من الایمان (دوست داشتن وطن، نشانه ی ایمان است.)

چون که حب وطن ز ایمان است        ما یقینا ز اهل ایمانیم 2 جمله (یک فعل و یک فعل مخفف)

معنی: از آن جایی که دوست داشتن وطن نشانه ی ایمان است، پس ما به یقین همگی مومن هستیم. ( اشاره به حدیث نبوی: حب الوطن من الایمان، دوستی وطن نشانه ی ایمان است.)
آرایه: تلمیح

گر رسد دشمنی برای وطن                   جان و دل رایگان بیفشانیم 2 جمله (دو فعل)

معنی: اگر دشمنی برای وطن ما برسد،جان و دل خود را برای دفاع از وطن از وطن به رایگان فدا می کنیم.

 

هم خانواده

$
0
0
کلمات هم خانواده

درعربی به کلماتی هم خانواده می گویند که ازیک ریشه گرفته شده باشند و حرف های اصلی آنها پشت سرهم بیایند مانند :

رابط - مربوط - ارتباط - ربط

عجله - عجول - عاجل و تعجیل

تدریس - دروس - مدرس - درس

عامل - معمول - عمال - عمل

تعلیم - عالم - معلم - معلوم

نظر - ناظر- منظور- منتظر- انتظار- منظره- نظارت

نکته :

کلمات هم خانواده درعربی از نظر معنی به هم نزدیک هستند و دربیشتر مواقع  سه حرف مشترک دارند .

کلمات هم خانواده در فارسی :

ملاک هم خانواده بودن در فارسی بن ماضی و مضارع است .

کلمه هایی که بن ماضی و مضارع یکسانی داشته  باشند با هم هم خانواده هستند .

مانند :

دانش - دانا - دانشمند - دانا و نکته دان

نکته :

بعضی از هم خانواده ها درزبان فارسی بن فعلی ندارند .

مانند :

گل زار - گلستان - گل خو - گلدان - گلنوش - و گل رخ

هنرور - هنرمند - هنر دوست - هنری و باهنر

بن فعل :

به جزو ثابت و اصلی فعل که مفهوم انجام کار یا روی دادن حالتی را بیان کند بن فعل گویند .هرفعل دارای دوریشه یا بن است که عبارتند از :

بن ماضی :

برای پیدا کردن بن ماضی باید تصور کنیم که آن فعل دیروز انجام شده است .سپس شناسه را از آخر آن فعل حذف می کنیم و به باقی مانده ی کلمه بن ماضی می گویند :

می روی __________ من دیروز رفتم .( م را حذف می کنیم .____ رفت (  بن ماضی )

می زنی_______ من دیروز علی را زدم ( م را حذف می کینم )  _____ زد ( بن ماضی )

بن مضارع :

برای پیدا کردن بن مضارع آن فعل را به صورت امری یا دستوری بیان می کینم سپس حرف ( ب ) را از ابتدا بر می داریم . به آن چه باقی می ماند بن مضارع می گویند.

می خوانند _____ بخوان ( ب را حذف می کینم ) خوان ( بن مضارع )

می گویند ________ بگو ( ب را حذف می کینم )  گو ( بن مضارع )

آرایه ها

$
0
0

مُراعات نَظیر(تناسب): آوردن واژه‌هایی از یک دسته است که با هم هماهنگی  دارند. این هماهنگی می‌تواند از نظر جنس، نوع، مکان، زمان و یا همراهی باشد. مراعات نظیر سبب تداعی معانی است. 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند          تاتوانی به کف آری و به غفلت نخوری

مراعات نظیر و از نظر مکانی با هم تناسب دارند. / نان ، خوردن ، همراهی

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج                 فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست! 


تصاویر جدید زیباسازی

 

اغراق (مبالغه): هنگامی که شاعر یا نویسنده، صفتی را در فرد یا پدیده‌ای آنچنان برجسته  نشان دهد که در عالم واقع امکان دستیابی به آن صفت در آن حد و اندازه وجود نداشته باشد، آرایه اغراق آفریده می‌شود. البته این ادعای غیر ممکن باید به گونه‌ای بیان شده باشد که باعث افزایش گیرایی سخن گردد وشعار گونه وغیر واقعی جلوه نکند.

     زسمّ ستوران در این پهن دشت   زمین شد شش و آسمان گشت هشت     

    

تصاویر جدید زیباسازی  

 

کنایهاگر بجای نام بردن مستقیم از یک چیز، از چیزی که یادآور آن باشد نام ببریم، از آرایه ای ادبی استفاده کرده‌ایم که دِگَرنامی یا کنایه‌آوری نامیده می‌شود.

 تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و مابقی را نقداً خط بکش با حال استیصال پرسیدمپس چه خاکی بر سرم بریزم؟

در جمله های بالا دو عبارت مشخص شده دارای دو معنی نزدیک و دور هستند اما معنی دور ان ها مورد نظر است . خط بکش در اصطلاح یعنی نادیده بگیر و چه خاکی به سرم بریزم یعنی چه کار باید بکنم؟ در جمله های ذکر شده این معانی دور مورد نظر است و معانی نزدیک و واقعی مقصود نویسنده را نمی‌رساند و به این کار برد کنایه می  گویند.

 هنوزم از دهانت بوی شیر می آید : بوی شیر کنایه از خردسال بودن هست.


تصاویر جدید زیباسازی

 

حس آمیزی: هر گاه موضوعی را که مربوط به یکی از حواس است. به چیزی نسبت دهیم که با آن حس قابل احساس نباشد، آرایه حس آمیزی آفریده می‌شود که در زبان روزمره نیز کم کاربرد نیست.

طعم پیروزی را چشید.

در این عبارت "مزه"که مربوط به حس چشایی است به پیروزی نسبت داده شده‌است. اما  پیروزی با حس چشایی قابل احساس نیست!

حقیقت تلخ است.

در این عبارت "تلخی"که مربوط به حس چشایی است به حقیقت نسبت داده شده است. اما حقیقت با حس چشایی قابل احساس نیست!

 


دهه فجر

درس دهم ( شعر حافظ )

$
0
0
درد عشقی کشیده ام که مپرس               زهر هجری چشیده ام که مپرس (4 جمله)


مفهوم: آنچنان عاشق یار شده ام که قابل وصف نیست و آنچنان به درد دوری یار مبتلا گشته ام که توصیف آن آسان نیست.

آرایه ها: تناسب (درد، زهر، چشیده ام) . تشبیه (هجران و دوری یار به زهر تشبیه شده است.)

فعل ها: کشیده ام (ماضی)          چشیده ام (ماضی)            مپرس (امر)
 

گشته ام در جهان و آخر کار         دلبری برگزیده ام که نپرس (3 جمله)


مفهوم: همه جا را جستجو کرده ام و در آخر معشوقی را انتخاب کرده ام که قابل گفتن نیست.

فعل ها:
 گشته ام (ماضی)           برگزیده ام (ماضی)

بی تو در کلبه ی گدایی خویش                  رنج هایی کشیده ام که مپرس (2 جمله)


مفهوم: بدون تو در خانه ی فقیرانه ی خود سختی هایی کشیده ام که گفتن آن آسان نیست.

آرایه: تشبیه (کلبه ی گدایی)

مفعول: رنج ها       ترکیب اضافی: کلبه ی گدایی، گدایی خویش

هم چو حافظ، غریب در ره عشق              به مقامی کشیده ام که مپرس (2 جمله)


مفهوم: من هم مانند حافظ غریب و تنها در مسیر عشق و عرفان به رتبه و درجه ای از عشق و عرفان رسیده ام که قابل وصف است.

فعل ها: رسیده ام (ماضی)           مپرس (امر)

ترکیب اضافی: ره عشق

واژه ها:
حجره: اتاق، غرفه، خانه
مفصل ترین: کامل ترین
تلفظ: بیان کردن
معتبر: دارای ارزش و اعتبار
خطی: دست نویس
غفلت: فراموشی
گرد نیاورده: جمع نکرده
تأخیر: درنگ کردن، عقب انداختن
رحلت: کوچ کردن، کنایه از مردن
رحمة الله علیها: رحمت خداوند بر او باد
برمی خاستم: بلند می شدم
ظالم: ستمگر مظلوم
سرشار: پر، لبریز
ضعف: سستی، بی حالی
زهر: سم
غریب: ناآشنا، بیگانه # آشنا
مقام: مرتبه، جایگاه
هجر: دوری





Latest Images