امروز روز توست مادر، ای مهربانترین فرشتهی خدا...
بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟
صبر و مهربانیات را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جای دهم؟
آن زمان که خط خطیهای بیقراریام را با مهر و محبتت پاک میکردی و با صبر و بردباری، کلمه به کلمهی زندگی را به من میگفتی، خوب به خاطرم مانده است.
و من باز فراموش میکردم محبت تشدید شدهات را...
در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، همپای من آمدی، بارها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی.
آری، از تو آموختم، حتی در سختترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم.
یادم نمیرود چه شبها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم میزدی...
و چه روزها که با مهر مادرانهات، لقمههای عشق را در دهانم میگذاشتی...
وقتی بوسه بر دستان چروکیدهات میزنم، یاد کودکیام میافتم که همیشه به خاطر لطافت دستانت، به همه فخر میفروختم.
و حال به خاطر خشکی دستانت با افتخار میگویم كه: «این دستان مادر من است که تمام زندگیاش را به پای من گذاشت»
من با نوازش همین دستها بزرگ شدهام و امروز با تمام وجودم میگویم:
«مادرم، مدیون تمام مهربانیهایت هستم و کمی کمتر از آنچه تو دوستم داری، دوستت دارم، چون هرگز به پای مهربانی تو نخواهم رسید...»