کفش هایی وصله دار وکوچک وشاید گلی یک دل اما بی نهایت مثل دریا داشتیم
صبح میشد عطرنان تازه وچای و پنیر سفره ای هرچندساده...دلخوشی ها داشتیم
زندگی یک ده ریالی بود در دست پدر پول تو جیبی که نه،انگار دنیا داشتیم
بوسه ی پرمهر مادر وقت رفتن هایمان راه خانه تا دبستان شور وغوغاداشتیم
نم نم باران که میشد مثل گنجشکان خیس ازپی هم میدویدیم وتماشا داشتیم
برگ بودو خش خش وبابای پیر مدرسه بازهم پاییز رنگارنگ وزیبا داشتیم
زنگ بود وصبحگاه وصف گرفتن هایمان ناظم ویک خط کش ودلواپسی ها داشتیم
باز هم بوی گچ وتخته سیاه ونیمکت تامعلم تومیامد شوق برپا داشتیم
شورحاضر،شوق حاضر،عشق حاضر،غم؟نبود بازحاضر غایبی دستی به بالا داشتیم
ریزش کوه وقطارو ریزعلی مهربان آتش پیراهنش در سوز وسرما داشتیم
مهرهای آفرین صدآفرین یادش بخیر دفتری از بیست های زنگ املا داشتیم
باز نقاشی یک جعبه مداد رنگ رنگ خانه ای با دود کش آن سوی رویا داشتیم
زنگ تفریح و هیاهو در حیاط مدرسه شوق بازیگوشی دارا وسارا داشتیم
زنگ قبلی قهر شاید برسرآلوچه ای زنگ بعدی آشتی...در قلب هم جا داشتیم
نامه های یادگاری کج وکوله چه شد؟ دزدکی برنیمکت ها حق امضا داشتیم
مثل برق وباد رد شد کودکی هامان چه زود خواب شیرین بود شاید آنچه را ماداشتیم
کاش میشد بازهم برگشت تا آن روز ها کاش در آن نیمکت ها همچنان جا داشتیم