روز اول سال تحصیلی خانم معلم کلاس پنجم نگاهی به بچه های کلاسش کرد و بین اونها پسری رو دید که با سرو وضعی نامرتب و ژولیده و بی اعتنا به کلاس ، گوشه ای نشسته و زل زده بود به سقف!
وضع اون شاگرد معلم دانا رو ترغیب کرد تا بعد از اتمام کلاس ، نگاهی به پرونده تحصیلیش بندازه. چیزی که دید براش خیلی تکان دهنده بود.
معلم کلاس اولش نوشته بود :
خیلی باهوشه ، تکالیفش رو عالی انجام می ده ، رفتار خوبی داره ، همیشه می خنده و دوست های زیادی داره.
معلم کلاس دوم نوشته بود :
بسیار با استعداد و باهوشه ، همکلاسی هاش خیلی دوستش دارند و بیماری لاعلاج مادرش به شدت رنجش می ده.
معلم کلاس سومش گفته بود :
مرگ مادرش اثر عمیقی روی اون گذاشته و پدرش تمایلی به ادامه تحصیل او نداره.
و معلم کلاس چهارم اشاره کرده بود که :
درس هاش خوب نیست ، انزوا طلبه ، دوستان زیادی نداره ، سر کلاس خوابش می بره و علاقه چندانی به مدرسه نداره.
از اون روز به بعد معلم مهربون به هر بهانه ای سعی در جذب پسر بجه داشت و مدام می خواست کاری براش بکنه.
روز معلم از راه رسید.
معلم مهربون اول هدیه پسر کوچولو رو باز کرد و گردن بندی بدلی و کهنه به همراه شیشه عطری که فقط مقدار کمی از اون باقی مونده بود نمایان شدند!
همه بچه ها خندیدند ، ولی معلم مهربون که برق شادی توی چشماش دیده می شد گردن بند را به گردن انداخت و کمی از اون عطر رو به لباسش زد.
زنگ تفریح که خورد ، پسر کوچولو رفت سراغ خانم معلم و با شوق و هیجان گفت :
شما امروز هم شکل مادرم شدید و هم بوی اونو می دید.
در پایان سال تحصیلی اون پسر تونست با کسب بالاترین نمره رتبه اول کلاسشون بشه و با کارنامه و شاخه گلی کوچک و زیبا به سراغ خانم معلم رفت و گفت :
ممنونم که کمک کردید تا خوب شم ، شما خیلی مهربونید ، دوست تون دارم.
خانم معلم که اشک پهنای صورتش رو پوشونده بود گفت :
بذار یواشکی بهت بگم که از همه شاگردام بیشتر دوستت دارم.
دوست خوبم ، تا حالا فکر کردی خیلی ها رو باید دوست داشته باشی؟
و می دونی ایراز عشق به اونی که باهاش کشمکش داری می تونه به هردوتون کمک کنه تا اوج بگیرید؟
↧
زندگی ساختنی
↧